برخورد بر مبناي نيّت
برخورد بر مبناي نيّت
نويسنده:عبدالله صالحي
منبع:چهل داستان و چهل حديث از امام جواد(ع)
منبع:چهل داستان و چهل حديث از امام جواد(ع)
حسين بن محمّد اشعري به نقل از پيرمردي به نام عبداللّه زرّين حكايت كند: در مدّتي كه ساكن مدينه منوّره بودم ، هر روز نزديك ظهر حضرت جوادالا ئمّه عليه السلام را مي ديدم كه وارد مسجدالنّبي مي شد و مقداري در صحن مسجد مي نشست ؛ و سپس قبر مطهّر جدّش ، حضرت رسول و نيز قبر شريف مادرش ، فاطمه زهرا عليها السلام را زيارت مي نمود و نماز به جاي مي آورد. روزي به فكر افتادم كه مقداري خاك از جاي پاي مبارك آن حضرت را جهت تبرّك بردارم . پس به همين منظور - بدون اين كه چيزي به كسي اظهار كنم - فرداي آن روز در انتظار ورود حضرت نشستم ؛ ولي بر خلاف هر روز، مشاهده كردم كه اين بار سواره آمد تا جاي پائي بر زمين نباشد و چون خواست از مركب خويش فرود آيد، بر سنگي كه جلوي مسجد بود قدم نهاد. و چندين روز به همين منوال و كيفيّت گذشت و من به هدف خود نرسيدم ، تا آن كه با خود گفتم : هر كجا حضرت ، كفش خود را درآورد، از زير كفش وي چند ريگ يا مقداري خاك برمي دارم . فرداي آن روز متوجّه شدم كه امام عليه السلام با كفش وارد صحن مسجد شد؛ و مدّتي نيز به همين منوال سپري شد.
اين بار با خود گفتم : مي روم جلوي آن حمّامي كه حضرت داخل آن مي شود؛ و آن جا به مقصود خود خواهم رسيد. پس از سؤ ال و جستجو از اين كه امام جواد عليه السلام به كدام حمام مي رود؟ در جواب گفتند: حمّامي در كنار قبرستان بقيع است ، كه مال يكي از فرزندان طلحه مي باشد. لذا آن روزي كه بنا بود حضرت به حمّام برود، من نيز رفتم و كنار صاحب حمّام نشستم و با وي مشغول صحبت شدم ، در حالتي كه منتظر قدوم مبارك حضرت جوادالا ئمّه عليه السلام بودم . صاحب حمّام گفت : چرا اين جا نشسته اي ؟ اگر مي خواهي حمّام بروي ، بلند شو برو؛ چون اگر فرزند امام رضا عليه السلام بيايد، ديگر نمي تواني حمّام بروي . در بين صحبت ها بوديم كه ناگاه متوجّه شديم ، حضرت وارد شد و سه نفر نيز همراه وي بودند. چون خواست از الاغ و مركب خويش پياده شود، آن سه نفر قطعه حصيري زير قدوم مباركش انداختند تا آن حضرت روي زمين قرار نگيرد. به حمّامي گفتم : چرا چنين كرد و حصير زير پايش انداختند؟! صاحب حمّام گفت : به خدا قسم ، تا به حال چنين نديده بودم و اين اوّلين روزي بود كه براي حضرت حصير پهن شد. در اين هنگام ، با خود گفتم : من موجب اين همه زحمت براي حضرت شده ام ؛ و از تصميم خود بازگشتم . پس چون نزديك ظهر شد، ديدم امام عليه السلام همانند روزهاي اوّل وارد صحن مسجد شد و پس از اندكي نشستن مرقد مطهّر جدّش ، رسول اكرم و مادرش ، فاطمه زهراء عليها السلام را زيارت نمود؛ و سپس در جايگاه هميشگي نماز خود را به جاي آورد و از مسجد خارج گرديد.
اين بار با خود گفتم : مي روم جلوي آن حمّامي كه حضرت داخل آن مي شود؛ و آن جا به مقصود خود خواهم رسيد. پس از سؤ ال و جستجو از اين كه امام جواد عليه السلام به كدام حمام مي رود؟ در جواب گفتند: حمّامي در كنار قبرستان بقيع است ، كه مال يكي از فرزندان طلحه مي باشد. لذا آن روزي كه بنا بود حضرت به حمّام برود، من نيز رفتم و كنار صاحب حمّام نشستم و با وي مشغول صحبت شدم ، در حالتي كه منتظر قدوم مبارك حضرت جوادالا ئمّه عليه السلام بودم . صاحب حمّام گفت : چرا اين جا نشسته اي ؟ اگر مي خواهي حمّام بروي ، بلند شو برو؛ چون اگر فرزند امام رضا عليه السلام بيايد، ديگر نمي تواني حمّام بروي . در بين صحبت ها بوديم كه ناگاه متوجّه شديم ، حضرت وارد شد و سه نفر نيز همراه وي بودند. چون خواست از الاغ و مركب خويش پياده شود، آن سه نفر قطعه حصيري زير قدوم مباركش انداختند تا آن حضرت روي زمين قرار نگيرد. به حمّامي گفتم : چرا چنين كرد و حصير زير پايش انداختند؟! صاحب حمّام گفت : به خدا قسم ، تا به حال چنين نديده بودم و اين اوّلين روزي بود كه براي حضرت حصير پهن شد. در اين هنگام ، با خود گفتم : من موجب اين همه زحمت براي حضرت شده ام ؛ و از تصميم خود بازگشتم . پس چون نزديك ظهر شد، ديدم امام عليه السلام همانند روزهاي اوّل وارد صحن مسجد شد و پس از اندكي نشستن مرقد مطهّر جدّش ، رسول اكرم و مادرش ، فاطمه زهراء عليها السلام را زيارت نمود؛ و سپس در جايگاه هميشگي نماز خود را به جاي آورد و از مسجد خارج گرديد.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}